زیاتگاه پیرَنوش یا پیر اَنوشه ، مکانی است در نزدیکی دو روستای چراغ آباد و میرزاآباد در منطقه میربگ ، شهرستان دلفان. انوشه در فرهنگ واژگان معین به این صورت آمده است :
(اَ شَ) [ په . ] (ص مر.) 1 - جاوید، بی - مرگ . 2 - خوش ، خرم .
(اَ نَ شَ) (اِمر.) پادشاه نو، شاه جوان .
در فرهنگ واژگان دهخدا :
انوشه . [ اَ / اُ ش َ /
ش ِ ] (اِ) خوشی و خرمی . (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ).
|| داماد. (ناظم الاطباء). مجازاً بمعنی داماد یعنی مرد نوکدخدا. (غیاث
اللغات ). || پادشاه نوجوان . (برهان ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات )
(انجمن آرای ناصری ). || آفرین و بارک اﷲ. (انجمن آرا) (برهان ) (آنندراج
). خنکا. طوبی . خوشا. (برهان ). (آنندراج ). مرحبا. (برهان )(آنندراج ).
|| شراب انگوری . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری ) (برهان ) :
انوشه خور طرب کن شادمان زی
درم ده دوست جو دشمن پراگن .
|| (ص ) شادمان . (ناظم الاطباء). خرم و خوشحال . (غیاث اللغات ) (برهان ) (آنندراج ) :
بدو گفت پیران که ای شهریار
انوشه بزی تا بود روزگار.
|| جاودان . جزو اول کلمه «ان » علامت نفی و جزو دوم ائوش ، به معنی هوش ،
مرگ و نیستی . جمعاً بی زوال ، بی مرگ . زوال ناپذیر. (حاشیه ٔ برهان قاطع
چ معین ) :
بدو گفت شاها انوشه بزی .
به بهرام گفتند انوشه بدی
ز راه نیستان چرا آمدی .
بشاه جهان گفت انوشه بدی
همیشه ز تو دور چشم بدی .
بدو گفت مؤبد کانوشه بدی
جهاندار با فره ٔ ایزدی .
فرهنگ عمید :
(صفت) ‹نوشه› [قدیمی]
['ano[w]šah]
۱. شاه نو؛ پادشاه جوان.
۲. جوان تازهداماد.
(صفت) [پهلوی: anošak] ‹انوشک› [قدیمی]
['anuše]
۱. بیمرگ؛ بیزوال؛ جاویدان؛ جاوید.
۲. شراب انگوری.
درباره این زیارتگاه و تاریخچه ی آن نیاز به پژوهشی عمیق هست . شاید مربوط به دوره ی ساسانیان باشد (بربنیان ریشه ی واژه ی انوشه ) .
شاید ریشه ی آن از واژه ی پرندوش باشد :
فرهنگ واژه دهخدا :
پرندوش . [ پ َ رَ ] (اِ مرکب ، ق مرکب )
بمعنی پرندوار است که شب روز گذشته باشد یعنی پریشب چه شب گذشته را دوش
میگویند و بعربی بارحةالاولی خوانندیعنی پیش از دوش چه بارحه بمعنی دوش است
و اولی بمعنی پیش . (برهان ). پریشب . بارحه ٔ اولی . شب دوش که فارسیان
پریشب گویند. (از فرهنگی خطی ). پرندیش . پرندوار. (فرهنگ رشیدی ). پروندوش
. (فرهنگ رشیدی ). پس پریشب . سه شب پیش از امشب . دوش . پردوش . پرندوش :
چنین داد پاسخ که بر کوه و دشت
سواری پرندوش بر من گذشت .
گویدت همی گرچه دراز است ترا عمر
بگذشته شمر یکسره چون دوش و پرندوش .
صبحدم بود که آمد به وثاق
چون پرندوش نه بی هش نه به هوش .
پرندوش و پرندیش چسان بود خرابات
بگوئید و مترسید اگر مست و خرابید.
گفت از پی دوش آن بر کم ده یکچند
قاری مگر آنرا بپرندوش افکند.
ریشه واژه "فِرَ " :
در زبان لکی واژه ی « فِرَ » fera به معنی « زیاد » و در پهلوی «فره» freh به معنی «زیاد، فراوان» می باشد .
واژه ی اوستائی «فرهیه» frahya به معنی « زیاد و فراوان » است . واژه « فُرات » نیز با واژه ی اوستائی قرابت دارد.
در پارسی باستان «فَرنه» farna و در زبان مادی «فرن» fhern به معنی «شکوه و فر» همه از یک ریشه اند.
این واژه در زبان ایتالیایی به گونه «پروفلوویو» profluvio به معنای «فراوان» گفته می شود و در زبان آلمانی «فروه» froh به معنی «شاد،خوشحال» به کار می رود.
واژه ی «فره» در شعر زیر به معنی «زیاد» به کار گرفته شده است :
کاشک آن گوید که گویم هیچ نه
بــر یکــی بـــرچــند نفزایـد فـره
«رودکی»
شـد رنج دلـم فــره چه تدبیر کنم
بگسست سر از ره چه تـدبیر کنم
«عطار»
کشوری را دو پـادشه فـــره است
در یکی تن یکی دل از دو به است
«سنایی»
مثال از شاهنامه:
1) چون آن شاه پالوده گشت از بدی
بـــــــتابید از فـــــــره ایـــــــزدی
2) چه گفت آن سخنگوی با فر هوش
چو خسرو شوی بـندگی را بکوش
فردوسی در بیت اول آن را به معنی «نور،فروغ» و در بیت دوم آن را به معنی «بزرگی و شکوه» به کار رفته است.
شاهد مثال لکی:
فــــره مترسم ژی روزگاره
ژی فتنه لئیم شویم بدکاره
«گلزار ادب لرستان»
در زبان پهلوی «فره پیه» fera pya به معنای «چاق و فربه» است. در زبان لکی به صورت جدا،واژه ی «فره» fera یعنی «زیاد» و «پی» py به معنی «پیه» معروف است، ترکیب مجموعاً به معنی دارنده ی پی فره py fera یا ferapy است که همان چاق و فربه معنا می دهد.
منابع :
1-گویش لکی، سید حشمت الله موسوی
2-پیوند واژه های لری با دیگر زبانهای آریایی، ایرج محرّر
واژه آئی āi در اوستا به معنای آهای آمده است، در گویش لکی نیز واژه ی «آی» به همان معنای آهای می باشد مانند : « آی مردم » که به معنای «آهای مردم» است
در زبان اوستایی واژه ی آئیتی بر āiti-bar به معنای پیش بردن آمده است، در گویش لکی معادل آن واژه آئیتی ور به معنای جلو انداختش می باشد .
در زبان پهلوی واژه ی آبوس ābus به معنای آبستن آمده است ، آبستن در گویش لکی به صورت آوس awes کاربرد دارد، قرابت واژه ها چه از نظر نگارش و چه از نظر معنوی مشخص است.
در زبان اوستایی واژه ی اَثَت asat به معنای آن هنگام آمده است، در گویش لکی رایج اثه asa یا اسه asa دقیقاً به همان معنی آن هنگام و آن موقع کاربرد دارد.
در گات ها واژه ارم aram و رم ram به معنای آسائیدن و آرامیدن است ، در گویش لکی واژه ی آروم arom معادل آن ها به همان معنای آرامیدن و آسائیدن است.
منبع : گویش لکی بازمانده ای از زبانهای باستان، سید حشمت الله موسوی
گویش لری خرمآبادی با لکی و کردی جنوبی به عنوان همسایگان قدیمی در عین تفاوت دارای قرابتهای زبانی زیادی هستند. در زیر تعداد محدودی از واژگان مشترک بسیار زیاد این گویشها به همراه معادلهای فارسی آنها آورده شدهاست.
فارسی | لری خرمآبادی | لکی | کردی جنوبی |
---|---|---|---|
بلند کردن | هیز | هئز، هیز | هیز |
سوگواری | آذیتی | ئازیهتی | ئازیهتی |
گیج | شیت | شئت، شیت | شیت |
چرخاندن | لِر، غِر | لر، خِر | خر |
پوسته | توژ | تووژ | تووژ |
عجیب | بلاجی | بلاجۊی، ئلاجۊی | ئڵاجهۊ |
زار (فقیر) | ژار | ژار | ژار |
مغز | مه زگ | مهزگ | مهژگ |
پوست | تووک | تووک | تووک |
خرچنگ | کرژئن | قژنگ، کژنگ | قرژنگ |
سلامت | ساق | ساق، ساک | ساق |
رشوه | روشه ت | روشهت | رشبهت |
جلو | نوها یا نووا | نووا | نوا |
بد | گه ن | پیس ، گه ن | گهن |
سالم | ئازا | ئازا | ئازا |
بار | گِل | گل | گل، کهڕهت |
آغوش | بالوش | باوش | باوش |
جمع | بِرمه | بِر | بڕ |
لاغر اندام | بَل باریک | بهلّه باریک | بهڵ باریک |
از هم پاشیده، دربدر | ته فراتین | تهفراتۊن-ئه یک شؤیا | تهفراوتۊناو |
شکاف | تلیش | تلیش | تلیش |
شکست خورد | توزِس | تووزیا | تووزیا |
شایعه، چو | چاو | چاوو | چاو |
سیلی | چهپاڵه | چهپاڵه | چهپاڵه |
حیله گر | رنباز | فن باز ، گاوباز ،چاپ چوله باز، رف شیله باز | ڕنباز |
ردیف ، رج | رزگ | رّزگ | ڕزار |
سرازیری | لیژ | لئژ، لیژی | لیژ |
تبارشناسی زبان لکی :
منابع گوناگون نظرهای گوناگونی را در مورد تبار زبانی لکی ارائه میدهند. چنین به نظر میرسد که روند اخذ هویت کردی که از سدهها پیش مردم گوران مناطق اردلان (به مرکزیت سنندج) و سرزمین کرمانشاه در بر گرفت، در منطقه لکنشین تکمیل نشده و باعث مناقشهآمیز بودن موضوع تعلق قومیتی لکها شدهاست. نتیجتاً چنین به نظر میرسد که لکی از هر دو زبان کردیتبار و لریتبار عناصری داراست. با توجه به شباهت بسیار زیاد زبان لکی به پهلوی باستان میتوان نتیجه گرفت که لکی از بازماندگان زبان مادی است. ایل لک بالاوند ایرانی تبار شامل طوایف بالاوند، اولادها، کاوشوند،خلفوند، بهمنیا روند، پیراحمدوند، لروند کلهر و راجیوند که در منطقه هلیلان و زردلان ساکن هستند از تیره های قدیمی و بومی منطقه و از اعقاب طوایف ساسانیان هستند و بعضی معتقدند که از نسل بهرام گور و به احتمال قوی دارای آیین زرتشتی بوده اند.
گویشهای جنوبی کردی یا (جنوب شرقی) شامل تعداد زیادی لهجههای منفرد و متفاوت نظیر (کرمانشاهی، کلهری، سنجابی، لکی فیلی) در استانهای کرمانشاه، کردستان، ایلام و لرستان در غرب ایران و نیز در شرق عراق میباشند.
دانشنامه بریتانیکا لکی را لهجهای از زبان کردی نام میبرد. و شماری دیگر از منابع نیز لکی را در شاخه زبانهای کردی از شاخه زبانهای ایرانیتبار غربی قرار دادهاند. در کتاب "دائرةالمعارف اسلام" آمدهاست که: در لرستان قدیم برخی اقوام کرد (قبایل لک در شمال و همچنین در بین فیلیها، ایل محکی) زندگی میکنند.
دهخدا در مورد لکها و لهجه لکی مینویسد: کردهای لکی در لرستان ساکن و خوش هیکل و تنومندند. رنگ آنها گندمی و مویشان سیاه یا خرمایی تیرهاست. لهجه لکی؛ لهجهای از زبان کردی که مردم هرسین و توابع بدان سخن گویند. دائرةالمعارف بزرگ اسلامی نیز، لکی را لهجهای از زبان کردی دانستهاست؛ زبانشناس کانادایی آنونبی نیز در مورد لکی نوشتهاست که نظر فتاح را قبول دارد که لکی را در میان زبانهای کردی طبقهبندی کردهاست.
ساختار اصلی دستوری و افعال لکی «همانند دیگر لهجههای کردی» در زمره زبانهای شمال غربی ایرانی قرار میگیرد. این ارتباط همچنین با مشاهده بقایای ساختار کنایی (ارگاتیو) در لکی تصدیق میشود. در گویش لکی مانند سورانی و کرمانجی ویژگی ارگاتیو مشاهده میشود، بنابراین زبان لکی شبیه به کردی و از لری متفاوت است. ولی در لرستان ترکیب و واژههای لکی به شکل گستردهای به سوی لری تغییر کردهاند.
۷۰ درصد واژگان لکی با زبان فارسی مشترک است. ۷۸ درصد با لری خرمآبادی و ۶۹ درصد با لری شمالی. لکهای پیشکوه قویاً خود را لر میدانند و لکهای پشتکوه پیوندهای قوی فرهنگی هم با لرها و هم با کردها نشان میدهند.
برخی منابع لکی را در پیوستار تدریجی فارسی-لری-کردی در میان لری و گورانی قرار داده ولی همانندیهای آن بیشتر به سمت لری میدانند. برخی زبانشناسان هم لکی را کاملاً در دستهٔ لری طبقهبندی کردهاند.
زینالعابدین شیروانی نویسنده کتاب تاریخی بستانالسیاحه در سدهٔ نوزدهم، لکها به عنوان یکی از ایلهای لر مینامد. در دوران معاصر نیز ح. ایزدپناه نویسنده فرهنگ لکی، کرد دانستن لکها را یک «سوءتفاهم» و ناشی از استفاده واژه کرد از قدیم در معنی مردمان کوچنشین ایرانیتبار در سراسر منطقه میداند.
در لرستان جایگزینی زبانی به سوی لری در میان گویشوران لکی در جریان است و گویشوران لری نیز به نوبه خود گرایش به استفاده بیشتر از فارسی معیار دارند.