دبستان شهید یوسفی

روستای معصوم آباد میربگ

دبستان شهید یوسفی

روستای معصوم آباد میربگ

زیارتگاه «پیرَنوش»


پیرنوش


زیاتگاه پیرَنوش یا پیر اَنوشه ، مکانی است در نزدیکی دو روستای چراغ آباد و میرزاآباد در منطقه میربگ ، شهرستان دلفان. انوشه در فرهنگ واژگان معین به این صورت آمده است :

(اَ شَ) [ په . ] (ص مر.) 1 - جاوید، بی - مرگ . 2 - خوش ، خرم .

(اَ نَ شَ) (اِمر.) پادشاه نو، شاه جوان .


پیرانوشه


در فرهنگ واژگان دهخدا :

انوشه . [ اَ / اُ ش َ / ش ِ ] (اِ) خوشی و خرمی . (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). || داماد. (ناظم الاطباء). مجازاً بمعنی داماد یعنی مرد نوکدخدا. (غیاث اللغات ). || پادشاه نوجوان . (برهان ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (انجمن آرای ناصری ). || آفرین و بارک اﷲ. (انجمن آرا) (برهان ) (آنندراج ). خنکا. طوبی . خوشا. (برهان ). (آنندراج ). مرحبا. (برهان )(آنندراج ). || شراب انگوری . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری ) (برهان ) :
انوشه خور طرب کن شادمان زی
درم ده دوست جو دشمن پراگن .

منوچهری .


|| (ص ) شادمان . (ناظم الاطباء). خرم و خوشحال . (غیاث اللغات ) (برهان ) (آنندراج ) :
بدو گفت پیران که ای شهریار
انوشه بزی تا بود روزگار.

فردوسی .


|| جاودان . جزو اول کلمه «ان » علامت نفی و جزو دوم ائوش ، به معنی هوش ، مرگ و نیستی . جمعاً بی زوال ، بی مرگ . زوال ناپذیر. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) :
بدو گفت شاها انوشه بزی .

فردوسی .


به بهرام گفتند انوشه بدی
ز راه نیستان چرا آمدی .

فردوسی .


بشاه جهان گفت انوشه بدی
همیشه ز تو دور چشم بدی .

فردوسی .


بدو گفت مؤبد کانوشه بدی
جهاندار با فره ٔ ایزدی .

فردوسی .


زیاتگاه پیرَنوش


فرهنگ عمید :

(صفت) ‹نوشه› [قدیمی]
['ano[w]šah]
۱. شاه‌ نو؛ پادشاه جوان.
۲. جوان تازه‌داماد.


(صفت) [پهلوی: anošak] ‹انوشک› [قدیمی]
['anuše]
۱. بی‌مرگ؛ بی‌زوال؛ جاویدان؛ جاوید.
۲. شراب انگوری.


زیاتگاه پیرَنوش


درباره این زیارتگاه و تاریخچه ی آن نیاز به پژوهشی عمیق هست . شاید مربوط به دوره ی ساسانیان باشد (بربنیان ریشه ی واژه ی انوشه ) .

شاید ریشه ی آن از واژه ی پرندوش باشد :

فرهنگ واژه دهخدا :

پرندوش . [ پ َ رَ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) بمعنی پرندوار است که شب روز گذشته باشد یعنی پریشب چه شب گذشته را دوش میگویند و بعربی بارحةالاولی خوانندیعنی پیش از دوش چه بارحه بمعنی دوش است و اولی بمعنی پیش . (برهان ). پریشب . بارحه ٔ اولی . شب دوش که فارسیان پریشب گویند. (از فرهنگی خطی ). پرندیش . پرندوار. (فرهنگ رشیدی ). پروندوش . (فرهنگ رشیدی ). پس پریشب . سه شب پیش از امشب . دوش . پردوش . پرندوش :
چنین داد پاسخ که بر کوه و دشت
سواری پرندوش بر من گذشت .

فردوسی .


گویدت همی گرچه دراز است ترا عمر
بگذشته شمر یکسره چون دوش و پرندوش .

ناصرخسرو.


صبحدم بود که آمد به وثاق
چون پرندوش نه بی هش نه به هوش .

انوری .


پرندوش و پرندیش چسان بود خرابات
بگوئید و مترسید اگر مست و خرابید.

مولوی .


گفت از پی دوش آن بر کم ده یکچند
قاری مگر آنرا بپرندوش افکند.

نظام قاری .


فرهنگ فارسی معین :

(پَ رَ) (ق مر.) شب گذشته ، پریشب .


فرهنگ لغت عمید :

(اسم) ‹پرندوشین، پرندوشینه، پریدوش، پردوش، پرندیش، پرند، پرندوار› [قدیمی]
[paranduš]
۱. شب گذشته.
۲. پریشب: ♦ صبحدم بود که می‌شد به وثاق / چون پرندوش نه بیهُش نه بهوش (انوری: ۸۶۴)، ♦ گویدت همی گرچه دراز است تو را عمر / بگذشته شمر یکسره چون دوش و پرندوش (ناصرخسرو: ۴۱۳).



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.